سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

روزپاییزی بودروزی ازبادخزان برگ فکن

چشم هایم می گشت درنهان خانه ی راز

تابیابدای دوست فرصتی رویایی

یک طلادرمس خواهد گل من

کشف کند ازجهانی همه سرمست

همه بیناوچه قدرنزدیک است

رویت این همه زیبایی وناخوانایی

هرچه می گفت دلم آن نمی شدکه مرامی پرسید

ومراچون کف دریابه شبستان غزلهای رهایی می برد

هرچه می جست دلم مثنوی هاکم داشت

صفحه وایت بردنوشت

گفتنی ها گفتم

لیک انگارهنوزجای یک واژه ی زیباکم بود

دل من درکف آن حادثه ی فقرجهان

کودک سودانی

کرکسی دردنبال

عکس پیداولی عکاس نه!

هیچ کس نیست بداند به کدام وادی ازغم بگریخت

یک جهان مست غرور

یک جهان درپی مد

یاکه دل مشغول یافت سگی درکاخ سفید!

ویکی بادوره ی نان سبیل خویش راپاک کردازچربی گوشت

چه دلم تنها بود

واژه ها سردوشکیب

اشک ها گرم به روی دل من می بارید

ناگهان قلب نوشت روی وایت بردسفید:

زرق وبرق سفره ها کم نمی شود ولی

کاش زندگی کنیم مثل حضرت علی

همه یادداشت کنید

همه یاری همه باهم

یک کلاس درس می خواهم من

همدل ومتحد وپابرجا

درس امروزهمین است بهاروطنم!

الگوی چشم همه روشنی بخش دل ودیده

ببین خوب ببین

به سحرگاه نیازرمضان

کودکانی که ندارند پدر

چشمهایی که توراهمسایه اند

کاسه ی نذربه دست جانب مستحق ازعشق ببر

منت ونازوغرور

بشکند بال ملائک به نماز

نازنین!

درس امروزاین است

کاش افطارکنیم مثل همراه رسول(ص)

کاش افطارکنیم باصلواتی پرنور....

********************

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی